از خاک تا خورشید

خاطرات استادم آیت الله جعفری تبار

از خاک تا خورشید

خاطرات استادم آیت الله جعفری تبار

از سالها پیش فرصت شاگردی در محضر حضرت آیت الله جعفری تبار (دام عزّه) نصیبم شده است.
حال پس از گذشت این مدت، بنا دارم به مدد یکی از دوستانم، خاطراتم را تا آنجا که برایم مقدور باشد، به رشته تحریر در آورم.
امید که مرضی خداوند جلّ و علا باشد.

بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صدای خوش داوود» ثبت شده است

۱۶
اسفند

بعضی چیزها هست که وقتی در ذهن داری و آرزو می کنی، حسی جز شعف و لذت به تو نمی دهد اما وقتی محقق می شود، اصلا به راحتی خیالش نیست؛ خوف می کنی، دست و پایت گم می شود و ...

اولین تلاوتم در مسجد رفعت و در محضر صاحب صدای خوش داوود، از این دست بود؛ هم شوق بود هم خوف. آن هم برای منی که اگر چه از کودکی با تلاوت آشنا شده بودم، اما تاکنون در محضر هیچ استادی، اصول یک تلاوت صحیح را نیاموخته بودم.

با مرور تصویر مرد بارانی، بر اضطرابم غلبه کردم و بالاخره بسم الله گفتم و شروع کردم، ... با آخرین کلماتی که می خواندم چشمانم دوخته شده بود به دهانش. بی تاب بودم برای شنیدن ایراداتم: «غلوش می خوانید؟»

من که تا آن روز حتی اسمی از او نشنیده بودم، جا خوردم و گفتم «نه، فقط از کودکی عبدالباسط گوش داده ام، البته تلاوتهای شما را هم در این چند وقت شنیده ام و دوست دارم»

با نقاط قوت تلاوتم شروع کرد؛ بعدها فهمیدم که رویه ایشان همیشه همین است: «بخاطر گوش دادن زیاد که داشته اید، خیلی از قواعد تجویدی را خوب رعایت می کنید و بعضی را هم با کمی تمرین خواهید آموخت»

نفس راحتی کشیدم و بر عکس همیشه ی خودم و همه همسالانم که مشق و تکلیف برایشان سخت بود، بی صبرانه منتظر شنیدن تکلیفم بودم. گوشم را تیز کردم تا چیزی را از قلم نیاندازم: «برای تجوید، مخارج و صفات حروف را تا جلسه آینده، تکمیل و ملکه کنید و برای صوت، فعلا فقط تلاوت سوره آل عمران غلوش از آیه ١٢٣ به سبک قدیم را کار کنید ...»

وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّـهُ بِبَدْرٍ وَ أَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ...

از اینهمه وقتی که برایم صرف کرده بود، خجل بودم اما هنوز ادامه داشت؛ از هر آنچه آموزش به آن نیاز داشت، دریغ نمی کرد: «می توانید در جلسات بعدی کاستی برای ضبط تلاوت خودتان بیاورید ...»

وقتی به جای خویش باز می گشتم، مدهوش بودم ...

۱۶
اسفند

هنوز هفته ای نگذشته بود که تمام حواسم را خاطره مرد بارانی و صدای روح انگیز داوودیش تسخیر کرده بود.

او همان مردی است که سالها بدون دیدنش از کنارش گذشته بودم؟! انگار قرار بود کسی به رخم بکشد که تا خدا نخواهد، بهره ای از هدایت نخواهی داشت اما اگر بخواهی و بخواهد، ... 

طی یک هفته، این سومین بار بود که ‌او را می دیدم! در جلسه قرآنی در منزل یکی از دوستان. باز هم همان صدای آسمانی که آیاتی از سوره نبأ را چنان به موسیقا و معانیش به چنگ می کشید که روحت تازه می شد. احساس می کردم با شنیدن هر قطعه پاکتر می شوم. زلال می شوم.

إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازًا حَدَائِقَ وَ أَعْنَابًا وَ کَوَاعِبَ أَتْرَابًا وَ کَأْسًا دِهَاقًا لَّایَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَ لَا کِذَّابًا جَزَاءً مِّن رَّبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا ...

پایان همان جلسه بود که نشانی اش را یافتم؛ مسجد رفعت، چهارشنبه شب ها.

۱۶
اسفند

برای ما که همجوار حرمیم، انگار تمام روزی مان در حرم تقسیم می شود. این بار هم استثناء نبود؛ بزرگترین رزق زندگی ام بواسطه فیض بانو "حضرت فاطمه معصومه (س)" برایم مقدر شده بود.

دو روز از دیدار با مرد بارانی می گذشت؛ شب جمعه بود و به برکت حضور مهمانهایی، در حرم میهمان. از میان آنهمه همهمه، صدای خوش داوود می آمد. فقط بلندگوها نبودند که صدایش را به گوشم می رساندند که روح تشنه ام به دنبال صدای سحرانگیز آب کشیده می شد، ...

در آن لحظات بزرگترین آرزویم، ماندن بود اما انگار عطش هر چه سوزان تر، مطلوب تر!

باید می رفتم. هنوز صدایش در ذهنم می خواند: شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَ بَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ ....