بعضی چیزها هست که وقتی در ذهن داری و آرزو می کنی، حسی جز شعف و لذت به تو نمی دهد اما وقتی محقق می شود، اصلا به راحتی خیالش نیست؛ خوف می کنی، دست و پایت گم می شود و ...
اولین تلاوتم در مسجد رفعت و در محضر صاحب صدای خوش داوود، از این دست بود؛ هم شوق بود هم خوف. آن هم برای منی که اگر چه از کودکی با تلاوت آشنا شده بودم، اما تاکنون در محضر هیچ استادی، اصول یک تلاوت صحیح را نیاموخته بودم.
با مرور تصویر مرد بارانی، بر اضطرابم غلبه کردم و بالاخره بسم الله گفتم و شروع کردم، ... با آخرین کلماتی که می خواندم چشمانم دوخته شده بود به دهانش. بی تاب بودم برای شنیدن ایراداتم: «غلوش می خوانید؟»
من که تا آن روز حتی اسمی از او نشنیده بودم، جا خوردم و گفتم «نه، فقط از کودکی عبدالباسط گوش داده ام، البته تلاوتهای شما را هم در این چند وقت شنیده ام و دوست دارم»
با نقاط قوت تلاوتم شروع کرد؛ بعدها فهمیدم که رویه ایشان همیشه همین است: «بخاطر گوش دادن زیاد که داشته اید، خیلی از قواعد تجویدی را خوب رعایت می کنید و بعضی را هم با کمی تمرین خواهید آموخت»
نفس راحتی کشیدم و بر عکس همیشه ی خودم و همه همسالانم که مشق و تکلیف برایشان سخت بود، بی صبرانه منتظر شنیدن تکلیفم بودم. گوشم را تیز کردم تا چیزی را از قلم نیاندازم: «برای تجوید، مخارج و صفات حروف را تا جلسه آینده، تکمیل و ملکه کنید و برای صوت، فعلا فقط تلاوت سوره آل عمران غلوش از آیه ١٢٣ به سبک قدیم را کار کنید ...»
وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّـهُ بِبَدْرٍ وَ أَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ...
از اینهمه وقتی که برایم صرف کرده بود، خجل بودم اما هنوز ادامه داشت؛ از هر آنچه آموزش به آن نیاز داشت، دریغ نمی کرد: «می توانید در جلسات بعدی کاستی برای ضبط تلاوت خودتان بیاورید ...»
وقتی به جای خویش باز می گشتم، مدهوش بودم ...