هنوز هفته ای نگذشته بود که تمام حواسم را خاطره مرد بارانی و صدای روح انگیز داوودیش تسخیر کرده بود.
او همان مردی است که سالها بدون دیدنش از کنارش گذشته بودم؟! انگار قرار بود کسی به رخم بکشد که تا خدا نخواهد، بهره ای از هدایت نخواهی داشت اما اگر بخواهی و بخواهد، ...
طی یک هفته، این سومین بار بود که او را می دیدم! در جلسه قرآنی در منزل یکی از دوستان. باز هم همان صدای آسمانی که آیاتی از سوره نبأ را چنان به موسیقا و معانیش به چنگ می کشید که روحت تازه می شد. احساس می کردم با شنیدن هر قطعه پاکتر می شوم. زلال می شوم.
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازًا حَدَائِقَ وَ أَعْنَابًا وَ کَوَاعِبَ أَتْرَابًا وَ کَأْسًا دِهَاقًا لَّایَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَ لَا کِذَّابًا جَزَاءً مِّن رَّبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا ...
پایان همان جلسه بود که نشانی اش را یافتم؛ مسجد رفعت، چهارشنبه شب ها.